چه جوری امروز رو بنویسم ؟ چه جوری حسمو توصیف کنم ؟ که مگه میشه حس توامان شوق و ذوق و اضطرابم موقع ورود به بیمارستان رو در قالب کلمات بگم ؟ یا حسم وقتی که برای اولین بار در عمرم رفتم ccu و تازه به اندازه‌‌ی یک اپسیلون از درد و رنج مریض‌ها رو دیدم ، که فهمیدم هر بیمارستانی یه جزیره‌ی کوچیکه که به ظاهر وسط شهره ، اما آدم‌های اون تو ، توی یه دنیای دیگه ان انگار . چه جوری و با کدوم کلمه‌ها بگم از اولین مریضی که دیدیم ، آقا مهرداد ِ ۳۹ ساله که می‌گفت از بس به همسرش گفته "دردت به قلبم "، کارش به بخش قلب کشیده . چی بگم از حس خوب این جمله ؟ یا از حس با نمکی که تجربه کردم وقتی جواب سوال استاد رو دادم و رو کرد به سمتم و بهم آفرین گفت . کلی خاطره‌ امروز حک شد تو قلب و ذهنم برای همیشه . همیشه‌ی همیشه . که مگه میشه یادم بره اولین باری که با کلی خجالت و اضطراب ، صدای قلب بیمار رو سمع کردم؟ مگه میشه یادم بره به آقایی که دنبال داروخونه میگشت، گفتیم دنبالمون بیاد و آخرش به بن‌بست رسیدیم و بین خجالت کشیدن‌هامون کلی خندیدیم از اینکه حالا این آقا چه فکری در مورد ضریب هوشی مون میکنه :)) مگه میشه یادم بره غمی که تو چشم بیمارها بود ؟ خدا رو چهارهزار و ششصد و هفتاد و دو مرتبه شکر ! که شاید در برابر امروز و اتفاق‌های قشنگش ، عدد کمی به نظر بیاد ، اما من و خدا و تمام سختی‌ها و بالا پایین ها‌ی این چهار و هزار و ششصد و هفتاد و دو شب میدونیم که چقدر عدد بزرگیه ! خدا رو شکر که امروز از لحاظ قشنگی وشیرینی و دلبری همونی بود که باید ، تمام و کمال ! 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود آهنگ رپ جدید - تهران رپ وبلاگ غیر رسمی 120 کلیک فروشگاه اینترنتی تک شاپ ارشد97 کانال بصیرتی راه امین مجله سبز برای تو آوَخ کود شیمیایی Clay