یک جایی به خودم آمدم و دیدم من سالهاست شادی را کُپه کرده‌ام گوشه‌ی اتاق توی کمد ، و هی رویش رویا و خواسته پرت کرده‌ام ، انقدر که این شادی ِماسیده دیگر به کارم نمی آید ، دیگر عطر و بو ندارد ، یک چای ِسردِ تلخ شده است . دیدم سالهاست شادی را قایم کرده ام گوشه‌ی کمد و هی موکولش میکنم به بعد از امتحان ریاضی، بعد از تراز ۷۰۰۰ قلمچی ، بعد از قبولی در دانشگاه ، بعد از نمره ی خوب پاتولوژی ، بعد از اتمام دوره‌ی ۷ ساله‌ی پزشکی! این روزها که بیش از قبل ، از مریضی‌ها و مکافات‌های بعدشان میخوانم ، فهمیده ام که شادی را باید آرام آرام تزریق کرد به جریانِ زندگی ، پخشش کرد بین ثانیه‌ها ، ذره ذره مزه کرد این چای ِ هل‌دار ِدارچینی را . حالا در دفترچه‌ی کارهای روزانه ام ، بین "مطالعه‌ی جلسه‌ی سوم فارماکولوژی " و " گرفتن وویس پاتولوژی از بچه‌ها " و "اتو کردن مقنعه " ، بزرگ مینویسم "شاد بودن " و میدانم شادی ، چیزی نیست که جدا از زندگی روزمره بتوان به آن دست یافت .

 +یکی از بزرگترین تغییرات مرهم ۲۰ ساله نسبت به ۱۹ ساله این است که بیشتر میخندد ، بلندتر میخندد و دندان‌هایش موقع خنده ، بیشتر از قبل معلوم می‌شوند :) #شاد‌بودن‌انتخاب‌من‌است

 @marhamane


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پهنه ی کویر دانلودگرام دلنوشته‌های یک خادم Ronnie فایل44 تولیدات صنعتی تند چین کار فروشگاه بانه | خرید لوازم خانگی از بانه | فروش اینترنتی بانه ویژن پلاس |vision plus پیشروبار کرج چکاوک خیال