یادمه تو دوران فرجه ی امتحان علوم پایه ، بعد ناهار جمع کردن تمرکزم خیلی سخت بود ، پلک‌هام سنگین میشدن و دلم می‌خواست پنجره رو باز کنم و زیر پتو مچاله بشم و حداقل یک ساعت بخوابم . تایم بعد ناهار من همزمان بود با زمانی که آقای باغبون می‌اومد تا کارهای باغچه پشتی که دقیقا رو‌به‌روی پنجره ی اتاق منه رو انجام بده ، صدای آهنگ شاد افغانی اش هم اون قدر بلند بود که من به وضوح می‌شنیدم اش ‌‌. یادمه چند بار با دیدنش از پشت پنجره در حالی که من اینور حسابی خسته بودم و اون ، اونور داشت نهال زردآلو می‌کاشت ، تو دلم گفتم کاشکی من باغبون بودم و نهال می کاشتم ،اصلا بیل میزدم . کاش من جای اون بودم ! کاش قرار بود هزار تا نهال بکارم اما دیگه تست نزنم! خستگی همینه دیگه . آدم که خسته است یادش میره کیه و چیه و تو چه راهیه . کاش استراحت کردن رو یاد بگیرم . کاش یاد بگیرم که استراحت هم یه وقتایی لازمه وگرنه یه دفعه میزنی زیر همه چیز و تمام. 

#درسهایی_برای_زندگی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شارژ کنترلر خورشیدی - کنترلر شارژ خورشیدی دیزل ژنراتور عشق و امید آقای. نیک تکنولوژی انعکاس آب Silvia